شعر اول
داد معشوقه به عاشق پیغام / که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند / چهره پر چین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند / بر دل نازک من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند / همچو سنگ از دهن قلما سنگ
مادر سنگ دلت تا زنده است / شهد در کام من و تست شرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ ترا / تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی / باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه ی تنگش بدری / دل برون آری از آن سینه ی تنگ
گرم و خونین به منش باز آری / تا برد ز آینه ی قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار / نه، بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادر از یاد ببرد / مست از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر افکند به خاک / سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نمود / دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین / و اندکی رنجه شد او را آرنگ
آن دل گرم که جان داشت هنوز / اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست ، نمود / پی برداشتن دل، آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون / آید آهسته برون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خراش / وای ، پای پسرم خورد به سنگ
(ایرج میرزا)