دوران جهان بی مِی و ساقی هیچ است،
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است،
هرچند در احوال جهان مینگرم،
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است.
نمایش نسخه قابل چاپ
دوران جهان بی مِی و ساقی هیچ است،
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است،
هرچند در احوال جهان مینگرم،
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است.
تا عشق تو مرا تعلیم سخن گفتن داد خلق را ورد زبان مدحمت و تحسین منست
:16:
تا چند زنم به روی دریاها خشت،
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت،
خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟!
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد....وجود نازکت ازرده گزند مباد:37:
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
در دیده عیان تو بودی و من غافل
در سینه نهان تو بودی و من غافل
از جمله جهان تو را عیان می جستم
خود جمله جهان تو بودی و من غافل
خواجه عبدالله انصاری
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
تـا چـنـد طـلـب کـنم وفای تو که نیست
تـا کـی گـیرم کسی به جای تو که نیست
گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاکپای تو که نیست
تو ای زیباترین حوری ، بیا و کن مرا مهمان
به یک بوسه ، به یک چشمک ، به رقصی با لب ِ خندان ...
دلم خون می شود چون بشنوم نام جوانی را:23:ندانستم چو نیکو قدر ایام جوانی را
از آمدنم نبود گردون را سود،
واز رفتن من جاه و جلالش نفزود
واز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهرِ چه بود
دین و دل بردند و قصد جان کنند الغیاث از جور خوبان الغیاث
دوستان فقط ث باشه سین قبول نیستا لطفن:16:
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
یاد دارم نگاهت را دم آخر که گفت
بچه ها من می روم اما دلم جا مانده است
تا کِی غمِ آن خورم که دارم یا نه،
واین عمر به خوشدلی گذارم یا نه،
پُر کن قدحِ باده که معلومم نیست،
این دم که فرو بَرَم بر آرَم یا نه
هجران تو دوش چون به من درنگریست
بـنـشـسـت و بـه هـایهای بر من بگریست
گـریـان بـر وصـل شـد که تدبیرم چیست
تـا چـنـد بـه جان دیگران خواهی زیست