0
من ایرانم
من اینک شعر میگویم
سراپا غرق در شادی
من اینک شاد و مسرورم
من اینک شعر میگویم
من ایرانم
که نامم را چنین گویند
الف بر آستین جوشند
و بر یایم چنین کوشند
من ایرانم
من ایرانم که رایم را چنین بردند
و بر آتش سوزاندند
تنم را
من ایرانم
گوشه ای از کره خاکی
که روید بر تنم نخلی
نشان از عشق و خاموشی
که هر برگش بود جویی
وز آن آهوی خوش رویی
که لنگان میدود بر من
تنم را میزند سیلی
شبا هنگام تحمیلی
ولیکن عاشقش هستم
من ایرانم
من اینک شعر میگویم
از آن عاشق لولی وش
از آن دیوانه مدهوش
از آن مجنون در آتش
من ایرانم
و دیگر هیچ... ایرانم
علاقه مندي ها (Bookmarks)