0
...
منم که دَرا رو
یکییکی میزنم
منو نمیشه دید
چون مردهها که دیده نمیشن
ده سالی میشه،
از وقتی که تو هیروشیما مـُـردم
از اون موقع، یه دختر هفت سالهام
چون بچههای مرده که بزرگ نمیشن
اول موهام آتیش گرفت
بعد چشام سوخت
یه مشت خاکستر شدم
اون یه مشت رو هم باد برد
من از شما برای خودم، هیچـّی نمیخوام
بچهی سوخته و مچاله
آبنبات که نمیتونه بخوره
درتون رو میزنم، خاله جون! عموجون! یه کاری بکنید
تا دیگه بچهها رو نکشن
تا بچهها هم بتونن آبنبات بخورن ناظم حکمت
علاقه مندي ها (Bookmarks)